ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

vieni heidari

ریکاردو اسم مربی جدید شنای ارنواز هست. ارنواز هم ازش بدش نیومده چون به فارسی به ارنواز گفت: سلام. ریکاردو اما وقتی می خواد ارنواز را صدا کنه، میگه: vieni heidari من البته بهش گفتم اسمش نوازه ولی فکر کنم گفتم حیدری واسه اش راحت تره
30 شهريور 1391

استقبال

ارنواز وقتی وارد مدرسه میشه، یکدفعه ای چهار پنج تا دختر بچه با هم میاند به استقبالش. یکی دو تا شون فکر می کنند عروسکه ولی بقیه می دونند ارنوازه. اول بوسش می کنند و بعد سعی می کنند بغلش کنند. حالا با این همه استقبال چرا ارنواز نمیخواد بره مهد؟
30 شهريور 1391

کلاس رفتن ارنواز

ارنواز همیشه اولش نمیخواد بره به مهد. اینه که تا میرسه به معلمش، میزنه زیر گریه و میگه: acqua (آب) بعد تا معلمش بیاد جواب بده میگه: voglio giocare (می خوام بازی کنم) بعد هم میزنه زیر گریه و با همون حالت میره تو کلاسش.
30 شهريور 1391

رنگین کمان

ارنواز در تمام بهار سراغ رنگین کمان را از من می گرفت و البته بابایی هم سال ها بود که رنگین کمان ندیده بود. این بود که دیدن رنگین کمان را حواله کرده بودم به بهار آینده تا اینکه در شهریور و پس از یک باران شدید، ارنواز اولین رنگین کمان زندگیش را دید. میلان، ۳۱ آگوست ۲۰۱۲ ...
21 شهريور 1391

اولین روز مدرسه

ارنواز سرانجام پس از گذشت هشت ماه از ورود به ایتالیا به مهدکودک رفت. از آنجاییکه مامانی امروز باید برای کاری بیرون می رفت، بابایی وظیفه بردن ارنواز را به عهده گرفت، در بدو ورود چند تا دختر به استقبال ارنواز آمدند و او را با خود بردند. البته ارنواز از باباش هم جدا نمی شد اما بابا کم کم از کنار ارنواز دور شد و کمی بعدتربه خارج از اتاق رفت و همانجا ماند تا کلاس ارنواز تمام شود. ارنواز ابتدا نقاشی کرد، بعد با خاله مربیش غذا بازی کرد (یک مقدار از غذایش را برای بابایی هم آورد) و سرانجام با دوستانش رقصید. این بود اولین روز مدرسه ارنواز در ایتالیا
21 شهريور 1391